خدايان کوچک زمين در یونان


 






 
خودِ زمين را «همه مادر» مي‌خواندند، اما زمين واقعاً خدا نبوده است. اين زمين هيچ وقت از زمين واقعي جدا نبود و شخصيت يا تجسم جداگانه‌اي نداشت. دِمِتِر يا سِرِس، يکي از دختران کرونوس (Cronus) و رِئا، که الهه‌ي غلات بود، و ديونيسوس (1) که باکوس هم خوانده‌‌اند و خداي تاکستان بود، از خدايان توانا و نيرومند زمين بودند که در داستان‌هاي اساطيري يونان و روم از اهميت زيادي برخوردارند و در فصل بعد از داستانشان سخن خواهد رفت. خدايان ديگري که در دنيا مي‌زيستند از اهميت چندان زيادي برخوردار نبودند.

پان
 

پان سرور بود. او پسر هِرمِس بود و خدايي پر سروصدا، جنجالي، شاد و سرخوش و شوخ که در سرودهاي هومري به اين ويژگيها مفتخر شده است. اما او نيم حيوان بود که شاخ بُز بر سر داشت و پاهايش به شکل سُم بز بود. او خداي گله‌هاي بز بود و خداي شبانان و همچنين همپاي شاد و شنگول پريان يا نيمف‌هاي جنگل، وقتي که مي‌رقصيدند. جنگل‌ها و بيشه زارها خانه و کاشانه اش بود و همچنين کوهساران، ولي آرکادي، يعني زادگاهش، را بيشتر دوست مي‌داشت. او موسيقيداني اعجوبه و استاد بود. پان آهنگهايي مي‌نواخت به دل انگيزي آواز بلبلان و همواره عاشق و دلباخته‌ي اين يا آن پري بود، ولي به خاطر زشترويي هميشه ناکام بود و رانده‌ي درگاه. آوازهاي شبانه‌اي که مسافران سرگردان و هراسان مي‌شنيدند، مي‌پنداشتند از اوست، به همين دليل روشن است که چرا ترس يا وحشت را به اين نام خوانده‌‌اند (2).

سيلِن (سيلِنوس)
 

سيلن را گاهي پسر پان دانسته‌‌اند و زماني ديگر برادر وي و يکي از پسران هرمس (3). او مرد سالخورده فربه و خوشگذراني بود که اغلب سوار بر الاغ ديده مي‌شد، زيرا از فرط مستي نمي‌توانست پياده راه برود. او همنشين باکوس و پان بود، و آن زمان که خداي تاکستان جوان بود به او چيز مي‌آموخت ولي بعدها، هر چند که هميشه مست بود، به يکي از پيروان مؤمن و با وفاي او نيز بدل شد.

کاستور و پولوکس
 

علاوه بر اين خدايان زميني، دو برادر بسيار مشهور و نامدار ديگر هم بودند که کاستور و پولوکس (پوليدوس) نام داشتند و در بسياري از داستان‌ها آمده است که آنها نيمي از عمرشان را در زمين و نيمي را در آسمانها و افلاک گذرانده‌‌اند. اينان پسران لِدا بودند که معمولاً در رديف خدايان بودند و مخصوصاً از حاميان و نگهبانان جاشوان و دريانوردان به شمار مي‌آمدند:
رهاننده‌ي کشتيهاي تندرو هنگامي که توفانها
سنگدلانه و بيرحمانه بر فراز درياها مي‌وزند.
آنها پهلوانان و گرداني بودند که فقط در نبردها شرکت مي‌جستند و در رُم بخصوص از حرمت ويژه‌اي برخوردار بودند و اين گونه پرستش مي‌شدند:
برادران دوقلوي بزرگي که دوريسي (4)‌ها مي‌پرستيدند.
اما داستان‌هاي ضد و نقيضي درباره اين دو برادر آورده‌‌اند. عده‌اي فقط پولوکس را خدا دانسته‌‌اند، اما کاستور موجود فناپذيري است که به نيم جاودانگي ويژه‌اي دست يافته بود که آن هم فقط به خاطر عشقي بود که نسبت به برادرش در دل داشت.
لِدا همسر تيندارئوس پادشاه اسپارت بود و شايع است که آن زن دو پسر فناپذير به نامهاي کاستور و کليتم نِسترا (Clytemnestra) به دنيا آورد. کليتم نسترا به همسري آگاممنون درآمد، و براي زئوس نيز، که در هيئت يک قو به ديدار وي رفته بود، دو فرزند به دنيا آورد به نامهاي پولوکس و هِلِن قهرمان تروا. با وجود اين، دو برادر، يعني کاستور و پولوکس، را اغلب «پسران زئوس» به شمار مي‌آوردند و آنها بيشتر به نامهاي يوناني ديسکوري (Discouri) يا ديسکورها به معني پسر بچه‌هاي زئوس شهرت دارند. از سوي ديگر، آنها را «پسران تيندارئوس يا تيندار» هم مي‌ناميدند و به آنها تينداريدا يعني پسران تيندارئوس هم مي‌گفته‌‌اند.
اين طور که مي‌گويند درست تا پيش از آغاز جنگ تروا زندگي کرده‌‌اند يعني درست تا زماني که تِزِئوس و جاسون (ژاسون) و آتلانتا هم بوده‌‌اند. آنها در شکار گراز کالدوني‌ها نيز شرکت کرده‌‌اند و در جست و جوي پشم طلايي هم بوده‌‌اند و زماني که هلن توسط تزئوس ربوده شد او را آزاد کردند. اما آنها در اين داستان‌ها نقش مهم و نماياني ندارند، مگر در داستان يا ماجراي مرگ کاستور، که پولوکس عشق و فداکاري برادرانه اش را ثابت کرد.
روايت کرده‌‌اند که آنها، به دلايلي که معلوم نيست (5)، به سرزمين رمه داراني چون ايداس و لينسئوس رفته بودند. پندار روايت کرده است که ايداس در پي توهين به ورزاهايش خشمگين شد و با کارد به کاستور حمله کرد و او را کشت. نويسندگان ديگر دو دختر پادشاه آن سرزمين، لوسيپوس، را سبب اين ستيز دانسته‌‌اند. پولوکس، لينسئوس را با کارد زد و کشت و زئوس نيز ايداس را با صاعقه اش کشت. کاستور کشته شد و پولوکس نيز دردمند و سوگوار، دعا کرد کاش او نيز مي‌مرد، که زئوس بر او رحمت آورد و از راه دلسوزي اجازه داد که در حيات با برادرش شريک شود و زندگيشان را اين گونه بگذرانند:
نيم وقت در زيرزمين و نيم ديگر
در خانه‌هاي زرين آسمان ها.
براساس اين روايت آنها هيچ گاه از يکديگر جدا نشدند. يک روز در هادس يا زيرزمين مي‌زيستند و ديگر روز در کوه اولمپ.
لوسيان، که از نويسندگان يوناني دوران بعدي است، روايت ديگري دارد و آورده است که آنها در زمين و در آسمانها مي‌زيسته‌‌اند، و هرگاه که پولوکس به يکي از آن دو جا مي‌رفت، کاستور در ديگري مي‌زيست، و به اين سان آنها هيچ وقت نمي‌توانسته‌‌اند در کنار يکديگر زندگي کنند. در نوشته‌ي طنزآميز لوسيان مي‌خوانيم که آپولو از هرمس مي‌پرسد: «مي گويم، چرا ما کاستور و پولوکس را در يک جا نمي‌بينيم»؟
هرمس پاسخ مي‌دهد: «آخر، آنها به حدي به هم علاقه دارند که وقتي سرنوشت چنين خواست که يکي از آن دو بايد بميرد و ديگري جاودانه باشد، آنها تصميم گرفتند که جاودانگي را بين خود تقسيم کنند.»
«اما اين سخن عاقلانه نيست، هرمس، پس در اين صورت آنها چه کار درستي مي‌توانند انجام بدهند؟ من آينده را پيشگويي مي‌کنم: اسکولاپيوس (6)، بيماريها را درمان مي‌کند، و تو نيز پيام رسان خوبي هستي. اما اين دو، آيا قرار است که اين دو تن زندگي را با تنبلي و تن آساني بگذرانند»؟
«بي ترديد، نه. آنها در خدمت پوزئيدون هستند. وظيفه شان اين است که کشتيهاي به دردسر افتاده را نجات بدهند!»
«آها! اين شد يک حرف حسابي! خوشحالم که چنين وظيفه خوبي را بر عهده گرفته اند!»
بعضي‌ها پنداشته‌‌اند که دو ستاره دوقلو، جميني يا جوزاء به آنها تعلق داشته است.
آنها را هميشه سوار بر اسب‌هايي چون برف سپيد نشان مي‌دادند، اما هومر کاستور را سوارکاري ماهرتر از پولوکس دانسته است. وي آن دو را اين چنين توصيف کرده است:
کاستور، رام کننده اسبان، پوليدوس (پولوکس) مشت زني خوب.
سيلِن‌ها موجوداتي بودند نيم انسان و نيم اسب. آنها بر دو پا راه مي‌رفتند، نه بر چهار پا مثل حيوانات، اما اغلب پاهايشان، به جاي اينکه مثل پاي انسان ها، باشد، سم داشت و هميشه دم اسبي داشتند. درباره آنها داستاني ديده نشده است، اما تصاويرشان اغلب بر گلدان‌هاي يوناني نقش بسته است.

ساتيرها
 

ساتيرها مثل پان، انسان ـ بُز بودند و مثل او در بيابان‌ها و بيشه زارهاي روي زمين مي‌زيستند. الهه‌هاي جنگل، درست برخلاف اين خدايان غيرانساني و زشتروي، پيکرهاي زنانه‌ي زيبا و خوش تراش داشتند، و عبارت بودند از «اورِآدها»، که پريان يا نيمف‌هاي کوهستان بودند، و دريادها (Dryads)، که گاهي آنها را «هامادريادها» (Hamadryads) هم مي‌خواندند، و آنها پريان درختان بودند و هر يک به درخت خاص خود علاقه داشت.

اِئولوس (Aeolus)
 

ائولوس شهريار بادها، نيز روي زمين مي‌زيست. جزيره‌ي ائولي يا ائوليا منزلگه او بود. در حقيقت او فقط نايب السلطنه بادها بود، يعني نايب السلطنه از سوي خدايان. چهار باد اصلي عبارت بودند از: بورِآس، يعني باد شمال که به لاتين «آکيلو» گويند؛ زفير يا باد غرب که نام دوم آن، به زبان لاتين، «فاوونيوس» (Favonius) بود؛ نوتوس يا باد جنوب که در زبان لاتين «اوستِر» نام گرفته است؛ و سرانجام اوروس (Eurus) يا باد شرق است که در زبان يوناني و لاتين به همين نام خوانده مي‌شود.
آنها موجوداتي خاص بودند، نه انسان و نه از انواع خدايان که در روي زمين مي‌زيستند. مشاهير و نامداران آنها عبارتند بودند از:

سِنتورها (Centaurs)
 

سنتورها نيم انسان و نيم اسب و اصولاً به موجودات وحشي بيشتر شباهت داشتند تا انسان ها. اما يکي از آنها به نام «کيرون» (Chiron) به خاطر درايت و سجاياي اخلاقي پسنديده شهرت داشته است.

گورگون‌ها (7)
 

جايگاه اينان نيز زمين بود و شمارشان به سه تن مي‌رسيد، که دو تن از آنها جاودانه بودند. آنها موجوداتي اژدهاگونه و بالدار (8) بودند و اگر کسي به آنها نگاه مي‌کرد به سنگ بدل مي‌شد. فورکيس (Phorcys)، که پسر دريا و زمين است، پدرشان بود.

گِره‌ها يا گرايا (9)
 

اينان سه خواهر بودند، سه زن سپيدموي سالخورده، که فقط يک چشم داشتند و در ساحل دورافتاده اوسه آن يا اقيانوس مي‌زيستند.

سيرِن ها
 

سيرن‌ها در جزيره‌اي در دريا مي‌زيستند. صداي شان افسون کننده بود و هرگاه آواز مي‌خواندند جاشوان و دريانوردان گمراه مي‌شدند و از بين مي‌رفتند. معلوم نيست چه شکل و سيمايي داشته‌‌اند، زيرا هر کس آنها را مي‌ديد، زنده بازنمي گشت (10)

موارها (سرنوشت)
 

به زبان لاتين «پارکاي» گويند و از اهميت برخوردار بودند ولي معلوم نيست در زمين و يا در افلاک در چه جايي مي‌زيسته‌‌اند، و به قول هزيود خداياني بودند که صفات نيک و بد را به آدميان مي‌داده‌‌اند، يعني آنها فطرت انسان‌ها را رقم مي‌زده‌‌اند. آنها سه نفر بودند: کلوتوي ريسنده، که نخ يا رشته‌ي زندگي را مي‌ريسيد، و دومين لاکِزيس يا بخشنده سرنوشت بود که سرنوشت هر انسان را معين مي‌کرد، و سومين آتروپولس بود که هيچ وقت رويگردان نبود و «متيچي هراس انگيز» را با خود حمل مي‌کرد و هنگام مرگ رشته يا نخ زندگي را قطع مي‌کرد.

پي نوشت ها :
 

1- ديونيسوس، که ديونيزوس هم تلفظ مي‌شود، پسر زئوس و سِمِلِه بود که معروف است چون سمله زئوس را به هيئت خدايي اش ديد از هوش رفت و زئوس طفل را از شکم او بيرون کشيد و به ران خود بست و بعد او را به دنيا آورد.
2- وحشت را به يوناني Panikos مي‌گويند که از کلمه Pan ريشه گرفته است.
3- در بعضي از روايات آمده است که وي در پي عشقبازي با پنه لوپ، که به شوهرش خيانت مي‌کرد، زاده شد.
4- Dorians
مردمي که در جزيره دوريس در يونان مي‌زيستند.
5- مي‌گويند که آنها براي دزدين اموال و احشام به آرکادي رفته بودند، و در بازگشت بر سر تقسيم عنايم با هم ستيز کردند و ايداس کاستور را کشت و زئوس ايداس را با صاعقه کشت و پولوکس را با خود به کوه اولمپ مقرّ خدايان برد، اما پولوکس حاضر نشد بدون کاستور در جمع خدايان زندگي کند.
6- اسکولاپيوس (Aesculapius) خداي دارو و درمان و پسر آپولو بود.
7- گورگون يکي از خدايان پيش از سلسله اولمپ نشينان بود و دختري زيباروي بود که آتنا بر او خشم گرفت و موهاي سرش را به مار تبديل کرد. اما در روايات ديگر آمده است که چون پوزئيدون در يکي از معابد با او همبستر شد، آتنا او را به اين کيفر رساند.
8- اوويد مي‌گويد که وقتي پلوتو يا هادس، پرسفونه را ربود، سيرن‌ها که مصاحب او بودند از خدايان خواستند به آنها بال بدهد تا به جست و جوي او بروند.
9-Grees يا Graiae
در اصل به معني پيران يا سپيدمويان است و در اصل پير و سالخورده به دنيا آمده بودند و در جايي مي‌زيستند که آفتاب در آن نمي‌درخشيد. آنها را رازداران خدايان هم دانسته‌‌اند.
10- اوويد مي‌گويد که وقتي پلوتون پرسفونه را ربود، سيرن ها، که مصاحب او بودند از خدايان خواستند به آنها بال بدهند تا به جست و جوي او بروند.

منبع:هميلتون، اديت؛ (1387) سيري در اساطير يونان و رم، ترجمه عبدالحسين شريفيان، تهران، اساطير، چاپ سوم.